هورمون و ذهن...

ساخت وبلاگ
یه جوک خیلی بامزه فرستاده بود... نوشته بود به یه پیرزن کرمونی میگن 10 تا جوجه داریم....اگه روباره بیاد یکیشونو بخوره حالا چند تا جوجه دارین؟ پیرزنه میگه "اوه....ای دیه لَمَک شده، تا ریشه شونو نکشه ول نمیکنه" لمک شدن یعنی راهش رو یاد گرفتن و عادت کردن و .... خیلی خندیده بودم...با تصور اینکه خودش هم چه قدر به این پیام خندیده بیشتر خندم میگرفت....خانوادگی با نمک و طناز و اهل خندیدن بودن... اون زمان اس ام اس های بانمک رو نگه میداشتم که اگر لازم شد برای کس دیگه ای بفرستم.... پیامش مونده بود تو گوشی.... بعدا که رفته بود تو کما و زمین گیر شده بود...هنوزم پیام رو داشتم....مخصوصا نگهش داشته بودم که ببینم بین اون پیام و پیامای بعد از سلامتیش چه قدر زمان میگذره.... بعدا یه هو ملت رفته بودن تو کار گوشی لمسی و دیتا و واتساپ و وایبر و .... گوشی قبلیو داده بودم به خانواده و گوشی نو خریده بودم.... بعدا شنیده بودم که گوشی قبلی افتاده تو اب و سوخته..... بعدا دیگه دیدارمون افتاده بود به قیامت.... زمان بین اون پیام و پیام بعدی از حد شمردن گذشته بود... حالا خیلی وقتا باورم نمیشه اون عصر گوشی های لمسی و دیتا و تلگرام رو ندید... اون نیست که هی پیام بده بگه بگو زندگی اونجا چه شکلیه.... دخترخاله های دیگه اهل دوستی و رفاقت نیستن... یا شوهراشون غیرتی طورن و خوششون نمیاد زنشون تو گوشی بچرخه.... پ.ن. من نمید هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:45

۱. کاش اصلا از اول دوستمون نداشته باشن....اون وقت رنج نمیکشیم وقتی از یه جایی به بعد دیگه یه هو دوستمون ندارن.....چرا نمیذارن تو حال خودمون باشیم؟ چرا تازه بعد کلی ماجرا یادشون میاد شناختشون کامل نیست؟ (مساله اصلا عشقی و جنس مخالفی نیست...خیلی هم غیر عشقیه....) ۲. امروز بالاخره علی اقای زیبا با دایی جانش که بنده باشم دقایقی تلفنی حرف زد....بهش گفتم علی میدونی اگه بیام چی کارا میکنیم؟ میریم تو باغچه...به خروس بد جنس که نوکت زده میگیم اگه راست میگی حالا بیا نوک بزن....بعد میریم توی باغ...بعد میریم تشت بزرگ رو پر از اب میکنیم و ماهی ها رو میریزیم توش و با قلاب مسابقه متهی گیری میذاریم.....بعد شبا دو تایی شیر میشیم تو سوار من میشی میریم شکار آهو..... گوش کرد و گوش کرد....اخرش گفت دایی پس زود بیا...خیلی زود بیا..... دایی بمیره که تو منتظرشی کوچولوی نرم و گرم و تو بغلی و ناز من.... ۳. تو نشسته ای کجای ماجرا؟ ۴. نیگام کن....بهم بگو نگرانی که سردم نشه...بهم بگو مواظب خودم باشم...بهم بگو حواست بهم هست.... بهم بگو سنگای دم راه خیلی بزرگن...حتی اگه زندگی اسون نباشه.... هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 7 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1396 ساعت: 22:58

گفتم امشب فقط شام سالم.... اخر هفته کدو حلوایی و ذرت و هویج خریده بودم.... دو تا ذرت رو پوست کندم....یه هویج....کدو رو هم پوست کندم و خورد کردم....همه رو گذاشتم با یه لیوان اب بجوشن..... عصری رفته بودم با کلی دقت و ملاحظات از بین همه سس های عجیب غریب یکی رو سوا کرده بودم که امشب طعم جدید امتحان کنم..... سس رو باز کردم و طبق دستور ریختم روی سبزیجات پخته که یه کم با هم بجوشن..... و ناگهان پس از دمی جوشیدن, تمام هال پر از بوی گربه مرده شده بود.....فاجعه.... پس اون بویی که تو بعضی خیابونا میاد و چند ساله دنبال منبعش میگردم و هر چی میگم همه میگن نه ما نمیدونیم این بو هست.... هویج و ذرتا رو از جوشونده میکشم بیرون.....ظرف رو خالی میکنم توی سینک و اب سرد رو باز میکنم.... پنجره ها رو باز میکنم....هود رو روشن میکنم.... ذرتا و هویجا رو میشورم اما نگاهشون هم حالم رو بد میکنه..... دارم بالا میارم.... :( هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 4 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1396 ساعت: 22:58

من میدونم که شبا خوابم نمیبره ولی از صبح که پا میشم منتظر فرصتی هستم که بشه برم بخوابم یه وری....

فقط بخوابم...سرده...سردی که توش بوی بهار داره....

اینم میدونم که ترس باعث میشه کارامو عقب بندازم...انتخاب واحدمو...اون ایمیلو...اون ویرایشا رو...اون تستا رو...همه چی رو....

من معلق بودن و ترس از سقوط رو بیشتر از سقوط دوست دارم....

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 5 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1396 ساعت: 22:58

از دانشگاه ایمیل زدن که روز ولنتاین همه رستورانای دانشگاه تخفیف ویژه روز ولنتاین دارن که همه با یار برن....

در مملکتی که عشق را به هنگام و عاقلانه به رسمیت بشناسند، مفاهیم منطقی و موجود بشریت به کثافت کشیده نمیشوند...

حتی اگر آن عشق فقط تجربه ای و پله ای برای بزرگ شدن باشد....

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 6 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1396 ساعت: 22:58

مهران مدیری از مهمونش میپرسه تا حالا عاشق شدی؟ و من میرم توی فکر... اگه از من بپرسن چی میگم؟ اگه خودم تو دل خودم بپرسم چی میگم به خودم؟ حقیقت اینه که عشق با این که خیلی عجیب هست و عجیب تر نشون داده شده توی دنیای ادما اما یه بخشی از سیر رشد آدماست... اگه من الان یادم بیفته که چندین سال پیش از یکی خوشم میومده...فقط درین حد که فکر زندگی کردن کنارش برام لذت بخش بوده...راستش متاسف میشم برای خودم....چون من از آدمای سخت کوش که محکم حرف میزنن و استدلال میکنن و این طور بروز میدن که اطلاعات زیادی دارن خوشم میاد....اون آدم هم خدای اعتماد به نفس بود....کلی اسم ادم تو حرفاش بود که من نمیدونستم...همین برام جذاب بود....البته لاغر و دارای لبخند معصومی بود و این هم بی اثر نبود...وگرنه بعدا حتی فکر دیدنش هم لذت بخش نبود....بعدا توی نظرم یه ادم بچه پرروی اعتماد به سقف بود که اینقدر یاد نگرفته بود که باید یه جاهایی وا بده....یه ادم خرخون که گاهی قلب نداشت....یه ادم بلند پرواز که به همه چیز به دید مالکیت نگاه میکرد....و خلاصه تموم شده بود.....حداقل من فکر میکنم تموم شده.... یا مثلا ایکس پسری بود که بر خلاف بقیه خوب منتظر موندن و ناز کشیدن رو بلد بود اما شاید این ویژگیش ناشی از حرص و طمعش برای پیروز شدنش بود...ایگرگ پسری بود که آدم رو خیلی تشویق میکرد و تحویل میگرفت اما فقط دلش میخواست زن بگیره تا دیر ن هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 12 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

نمی دانی که من در هر ستاره، که مه را تا سحر یار و ندیم است...و یا در چهره سرخ شقایق، که خود بازیچه ی دست نسیم است...نشانی از تو می بینم...سراغی از تو می گیرم...نشانی از تو می بینم...سراغی از تو می گیرم...نمی دانی که من در قطره ی اشک که روزی مظهر خشم تو بوده...ویا در شط خونین افق ها، که روزی منظر چشم تو بوده...نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم...نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم...در اندوه غریبان، در آه بی نصیبان...در آن شبنم، در آن گل، در عشق پاک بلبل...در ایام بهاران، در آب چشمه ساران....در ایام بهاران...در آب چشمه ساران...در آن سر گشتگی ها...در این گمگشتگی ها...نشانی از تو می بینم...سراغی از تو می گیرم....من اینک در رواق کهکشان ها، در آوای حزین کاروانها...درآن رنگین کمان پیر و خسته، در آن اشکی که بر مژگان نشسته...درآن جامی که خالی مانده از می، در آوایی که برمی خیزد از نی...نشانی از تو می بینم... سراغی از تو می گیرم...نشانی از تو می بینم... سراغی از تو می گیرم...  شاعر ایرج رزم جو هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 59 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

شاید بارزترین و موثرترین ویژگی انسان داشتن دل باشه.... همینه که برای آدم چیزی هست به نام عادت کردن یا دل بستن.... همینه که دیگه یه ادم یه ادم نیست....بلکه مجموعه همه ی دلهاییه که به حضور این ادم بسته شدن.... همه دل هایی که در صورت رخداد هر اتفاقی برای این ادم, می سوزن و خاکستر میشن.... که تا اخر عمر گیج و مبهوت و شکسته و بی قرار میشن.... کاش هنوزم تو دورانی بودیم که شنیدن خبر نبودن ادم ها اینقدر تکراری نبود... حقیقت اینه که دل آدمی با رخداد مکرر حادثه ها به عادت و بی حسی نمیرسه... دل آدما به هم وابسته است مثل ماهی که به آب.... چه کنیم در دنیایی که آدما ضمنی و یا صریح باعث مرگ همدیگه ان.... حتما که نباید اسلحه دستت باشه تا قاتل کسی باشی.... خدایا...به پروانه هایی که اسیر دست آدمهای اهنی هستند رحمی کن.... خدایا...به دلِ ضعیف و تنِ نحیف و مغزِ کند بشر رحم کن..... هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 9 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

وقتایی که یه هو صدای اسکایپ میاد....

وقتایی که میبینم ارغوان رو زمین میچرخه برای خودش...مامانم با علی سرش گرمه....خواهرم میخنده....بابام داره اخبار میبینه....

اونقدر اروم و خوشحالم که میتونم همون لحظه با رضایت سرم رو بذارم و تموم شم با ارامش برای همیشه....

وقتایی که زنگ میزنن اما خسته ان یا بی حوصله ان یا حس میکنم سرحال نیستن....میتونم بمیرم همون لحظه...بس که دلیل کم میارم برای ادامه دادن....

خورشید زندگی من از اونجا طلوع میکنه.....مشرق زندگی من اون خونه است....

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

۱. وقتی خیلی از ادمایی که دوستشون داری و قبولشون داری, راهی رو میرن که قبولش نداری و با هیچ جای منطق و استدلال های تو نمیخونه چی کار باید بکنی؟ بشی یه آدم بی رفیق و تنها و تا ابد مجرد یا دروغ بگی و خودتو فراموش کنی؟


۲. تولدت مبارک رفیق ترینم....تولدت مبارک تازه عروس کوچولو....تو لایق بهترین هایی عزیزم :*

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

واقعا ممکنه که این همه رخوت و خاکستری شدن دنیای یک زن فقط به بالا پایین شدن هرموناش ربط داشته باشه؟

که هر ماه همین اتفاق بیفته و هر ماه همونقدر تو رو به مرز جنون بکشه....

هر ماه تو رو نا امید کنه از خودت و از همه ی داشته هات....

و هر ماه شک کنی که واقعا اینقدری که الان حس میکنم بیچاره ام یا به خاطر هرموناست که اینقدر بیچاره ام؟

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 7 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

کلی منتظر بودم تا فیلم رگ خواب رو بذارن تو یوتیوب و بتونم ببینم....اون تیزر تبلیغاتی....اون اهنگ زیبای همایون شجریان روی تیزر فیلم.... چاره ای جز منتظر بودن نداشتم تا دیشب که بالاخره گذاشتن..... اول تبریک میگم به لیلای حاتمی بابت انتخابش که با دو فیلم "سر به مهر" و "رگ خواب", زن رو در ضعیف ترین و مستاصل ترین و منتظر ترین و ذلیل ترین حالت ممکن به تصویر کشید....نمیتونم بگم صحنه ی تو خواب هذیون گفتن لیلا توی فیلم اول و صحنه ی درد کشیدن ها و خبر بارداریش توی فیلم دوم چه قدر اثرگذار و دردناک بود..... دوم این که خدا نگذره از سر تقصیر همه اونایی که مسایل کلان رو با جمله های قشنگ و غیر واقعی فرموله میکنن و راه حل میدن....که مثلا زن نیازی به شغل و حضور در جامعه نداره و باید تکیه گاهی به نام مرد باشه و زن تو دلش اب تکون نخوره..... نتیجه فیلم میشه همین زارپ و زارپ وابسته شدن هایی که بخش عظیمیش برای تکیه کردن و تامین معیشت و سایر مسایله..... سوم این که خدا نگذره از سر تقصیر همه اونایی که با بی تدبیریشون, آدما رو شرمنده ی خودشون میکنن....آدمایی با یک دنیا قابلیت که چون به آرزوهاشون و هدف هاشون نمیرسن و نمیتونن مستقل بشن و روی پای خودشون وایستن فک میکنن خودشون مقصرن و یا بد و ناقص و ناکافی ان..... هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

بیا دیگه خودمونو گول نزنیم....
بیا باور کنیم حقیقتو....
هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

در هفته ای که گذشت من مریض بودم.... چند روزی را در بستر گذراندم.... در همان ایام خدا عنایت کرده بود و افرادی نیازشان را همچون نعمت سمت من اورده بودند... در همان ایام ایکس که از آدمهای ارزشمند محیط اطرافم بود هم نیازش را برای من اورده بود و باید کمکش میکردم.... آدمی که برایم همیشه ارزش کشف داشت دقیقا کنار من مینشست و روزی ۶ ساعت حتی هم صحبت من بود.... هر چند اخرش کارش ان طور که دلش میخواست راه نیفتاد و بعد از کلی تلاش شبانه روزی فقط سر و ته کارش هم اورده شد... یک روز که دیروقت و خسته و له و بیچاره کارش را جمع کردیم تا به جایی رسیده باشد...ساکت راه میرفت و با پایش برگ های خشک روی زمین را هم میزد و غرق در فکر بود....شاید حتی حواسش نبود که کسی هم در تنهایی ان لحظه اش قدم میزد... همان موقع فهمیدم که من طاقت غم ادم ها را ندارم....حاضر بودم بیش از آن خستگی بکشم تا گرهی از کار کسی باز بشود... گفتم میشود لطف کنید و غمگین نباشید...بگذارید من سعی کنم...شاید حل شد.... با غم انگیز ترین حالت ممکن سرش را بلند کرد و گفت غمگین نیستم....خوبم.... اما نبود.... من میدانستم که دیگر مثل سابق هم حتی نبود.... همان موقع تمام بار غمش آمد توی دل من..... حالا من غمگینم....هورمونها کم کم دارند به حالت عادی برمیگردند اما من جایی در هفته ی قبل مرده ام..... ایگرگ با شادی و خوشحالی پیام داد که میخواهم ببینمت....اما هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 7 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49